سگی پای صحرا نشینی گزید به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود که آخر تو را نیز دندان نبود؟
پس از گریه مرد پراگنده روز بخندید کای مامک دلفروز
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش دریغ آمدم کام و دندان خویش
محال است اگر تیغ بر سر خورم که دندان به پای سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بدرگی ولیکن نیاید ز مردم سگی
سعدی
***
نخورد شير، نيم خورده سگ ور بميرد به سختي اندر غار
***
چون سگ درنده گوشت يافت، نپرسد كاين شتـر صالح است، يا خـر دجّال
***
اگر بركهاي پر كنند از گلاب سگي در وي افتد كند منجلاب
***
سگ بر آن آدمي شرف دارد كاو دل دوستـــان بيازارد
حيف باشد كه سگ وفا دارد و آدمـي دشمنـي روا دارد
***
تا سگان را وجوه پيدا نيست مشفق و مهربان يكدگرند
لقمهاي در ميانشـان انـداز تا تهيگاه يكدگـر بدرند
***
همـه فرزنـد آدمنـد بشـر ميل بعضي به خير و بعضي به شر
ايـن يكي مـور از او نيازارد وآن دگر سـگ بر او شرف دارد
***
گر انصاف خواهي سگ حقشناس به سيــرت بِهْ از مردم ناسپـاس
***
سگي را گر كلوخي بر سر آيد ز شادي برجهد كاين استخوان است
***
سگ به درياي هفتگانه مشوي كه چو تر شـد پليدتـر گـردد
***
سگ و دربان چو يافتند غريب اين گريبانش گيـرد، آن دامن
***
شیر اگر مفلوج باشد همچنان از سگ به است
سعدی
***
سختی دنیا طرب گاه حریصان است و بس
می شود سگ را دلیل سیر مهتاب استخوان
این سگان از قعر دریا هم برون می آورند
گر همه چون گوهر اندازی به گرداب استخوان
بیدل دهلوی
***
مه فشاند نور و سگ عوعو کند هر کسی بر خصلت خود می تند
مولوی
سگ بر آن آدمی شرف دارد که چو خر دیده بر علف دارد
چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی کـه مـرگ خـر بود سگ را عروسی
نظامی
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگان شما نیز بگذرد.
سیف فرغانی